دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

شاید دیگر تکرار نشود اما...

شاید دیگر تکرار نشود تمام آغاز های زیبا

شاید از سلام آغاز شد و نوعی آشنایی و سعی در آرامش بخشیدن در لحظه هایی که تو در انتظار

و بهت به سر می بردی عزیزم،

شاید از دعوتی ساده و صمیمی به یک قهوه آغاز شد و هیجان خواسته شدن

یا شاید هم از لحظه های تمنا

و یا از اولین اشک دوری که فهمیدم چقدر بی تو بودن سخت و طاقت فرساست

اما...

 بعد از این همه مدت هنوز هم حضورت همانگونه که اول بار، قلبم را به تپش وا می دارد،

ضربان قلبم را تندتر و شدیدتر می کند.

حتی یک لحظه از فکرم خارج نمی شوی

نمی دانم چرا، چطور، چگونه

اینکه هر لحظه احساس کنی که حسی تازه است واقعا شگفت انگیزِ

احساس می کنم که دوباره دارم عاشقت می شوم

همچون تکرار حسی تازه که انگار هیچگاه کهنه نشد.

 



+ نوشته شده در  یک شنبه 8 تير 1393برچسب:,ساعت 23:19  توسط پسر حوا و دختر آدم 

فصلی نو...

فصلی جدید در زندگیمان شروع شد...


اختصاصی برای خودمان: (حقیقت اش خیلی با خودم کلنجار رفتم که همه ی اتفاقات

خوب را بنویسم و بـا هـمه بـه اشـتراک بـگذاریم یـا نـه .. آخرش به این نتیجه رسیدم

که این اتفاقات خیلی خیلی شیرین و با ارزش است و باید همیشه ی همیشه مال

خودمان 2 نفر باشه و دلم نمیخواد کسی را در آن سهیم و شریک کنم).

پـس فـقط هـمین را مـی گویم فـصلی نـو در زنـدگیمان شـروع شـد. فـصلی تازه و پر

از شور و التهاب تجربه های جدید...



+ نوشته شده در  جمعه 16 خرداد 1393برچسب:,ساعت 15:4  توسط پسر حوا و دختر آدم 

تولدت مبارک عشق من



+ نوشته شده در  دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:,ساعت 22:50  توسط پسر حوا و دختر آدم 

میهمانی نورها...

معشوق من!

مرا به میهمانی نورها ببر

همانجا که پاکی و آرامش تا ابدیت، جاریست

بی انتها...

و در آن شادی چکاوکها، همچون ترنمی خوش الحان

ترانه خوان است...

و در نهایت شورها و مستی ها

همان دم که همه چیز در تب نگاهت، شوریده وار می سوزد..

تا نوازشی باشد بر پیکر نیمه جانم..

آری نازنینم

مرا به میهمانی نورها ببر.



+ نوشته شده در  جمعه 1 آذر 1392برچسب:,ساعت 21:54  توسط پسر حوا و دختر آدم 

بارون...

احساس می کنم که مدتهاست در یک نقطه ساکن و صامت ایستاده ام

چقدر دلم بارون می خواد و زندگی

قدم زدن زیر قطرات شبنم گونه بارون

عطر خاک نمناک شده از بارون و طراوت سبزه ها

پا برهنه روی شنهای خیس زیر بارون قدم زدن

سردی شنها را با همه وجودت حس کنی

امواج سهمگین و سنگین دریا برروی شنهای خاکستری ساحل

چقدر دلم برای زندگی تنگ شده...



+ نوشته شده در  دو شنبه 15 مهر 1392برچسب:,ساعت 21:45  توسط پسر حوا و دختر آدم 

زمزمه ی هر شب من

دستانم در عطش نوازشت..

پوست سردم تیر میکشد در تمنای هُرم داغ نفسهایت

و چشمانم بی قرار نوازش نگاهت...

بر روی زانوان لرزانم

همچنان در این جاده ی بی انتهای انتظار،

پیش می روم و تنها زمزمه ی هر شب من

عاشقانه های تو ...



+ نوشته شده در  شنبه 16 شهريور 1392برچسب:,ساعت 1:46  توسط پسر حوا و دختر آدم 

جاده ی انتظار...

با تو معنا می شوم

ای بی همتا

ای یگانه ترین یار

در التهاب داغ لحظه های تب دار

در کنار جاده ایستاده ام به انتظار

تا نگاه گرمت نوازشگر بر پیکرم باشد

و دم مسیحاییت جانی تازه بر من بدمد

کی می آیی؟...



+ نوشته شده در  جمعه 21 تير 1392برچسب:,ساعت 1:34  توسط پسر حوا و دختر آدم 

عطر تو...

وقتی که تمام لحظه هایم

عطر تو را می دهد

این همه بهانه گیری از برای چیست؟!

آیا لحظه ای مستی از عطر تنت..

برای یک عمر عاشقی کافی نیست؟!...



+ نوشته شده در  چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 20:28  توسط پسر حوا و دختر آدم 

در عمق نگاهت...

در آن نیزار

که باد، دمی از نوازشِ عاشقانه ی خویش

بر میان انگاره های مستانه ی عشق

باز نمی نشیند

به چشمانی رسیدم، شیدایی

که شوریده وار به عشق بازیِ طلایه های نیزار و باد، بازنشسته.

و در عمق نگاهش،

خود را یافتم

ماندنی تر از همیشه...



+ نوشته شده در  دو شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 23:25  توسط پسر حوا و دختر آدم 

معجزه..

وقتی یه جور خاصی دور و برت آرومه و خبری نیست و کسی بهت کاری

 نداره بدون که وسعت تنهاییت بیشتر شده...

صبر و طاقت آدمها اندازه داره هی انتظار میکشی و دلت و به چیزهای

مختلف خوش میکنی و با خودت میگی"درست میشه" بالاخره درست میشه.

ولی خودت هم خوب میدونی که این دلخوش کُنک های کوچیک هم نمیتونه

جلوی بهونه گیریهات و بگیره بالاخره یه جا، یه روز، یه لحظه هست که

اصل قضیه برای خودت رو میشه و میاد جلو چشمات..

اونوقتِ که میخوای فریاد بزنی که " بابا درد من با این چیزای کوچولو

سرهم بندی نمیشه و درمون نمیشه"

آره میدونم عزیزم!

باید صبور بود.. باید به گذشته و همه لحظه های قبل نگاه کرد و اینجوری

آرامش گرفت که سختی ها تموم شدن..

اما باورکن.. که

آروم کردن این دل بهونه گیر من خیلی سخته بخصوص الان..

نمی دونم چرا اما حقیقت باطنی آدمها اینجوریه که همیشه بیشتر می خوان

بیشتر طلب میکنند.. یه جا خوندم که "داشته های امروز ما آرزوهای دیروز

ماست" اینو قبول دارما نه که نه، اما.. خوب آدم دیگه با هزار پیچیدگی ..

منم که تافته جدا بافته نیستم منم مثل همه..

شاید باورنکنی اما خودم خوب میدونم که آرامشی که الان دارم، مدیون

صبر تو هستم

باید قلب بزرگی داشته باشی که جلوی اینهمه بی تابی و بهونه گیریهای من،

تاب میاری و چه هنرمندی که بدون اینکه بفهمم آرومم میکنی.. بگذریم...

حال خوشی دارم و یه جور آرامش خاص و پیچیده..

احساس متفاوت در زندگی..

اینکه مهم هستی برای کسی ، دیده میشی، خواسته میشی، باعث آرامش کسی

باشی، یعنی اینکه معنا گرفتی و وجود داری ، و این خیلی ارزش داره ، این

یعنی وجودت تازه معنا گرفته برای دنیا و زندگی کردنت دلیل داره و الکی

نیست.. آره

و این معجزه عشق تو ست...

 



+ نوشته شده در  جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 20:39  توسط پسر حوا و دختر آدم 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد