دل نوشته های پسر حوا دختر آدم...

فریاد من امشب من فتح باغ

آن کلاغی که پرید

از فراز سر ما

و فرو رفت در اندیشۀ آشفته ابری ولگرد

و صدایش همچون نیزۀ کوتاهی، پهنای افق را پیمود

خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

***

همه  میدانند

همه میدانند

که من و تو از آن روزنۀ سرد عبوس

باغ را دیدیم

و از آن شاخۀ بازیگر دور از دست

سیب را چیدیم

 

همه میترسند

همه میترسند، اما من و تو

به چراغ و آب و آینه پیوستیم

و نترسیدیم

 

سخن از پیوند سست دو نام

و همآغوشی در اوراق کهنۀ یک دفتر نیست

سخن از گیسوی خوشبخت منست

با شقایق های سوختۀ بوسۀ تو

و صمیمیت تن هامان، در طراری

و درخشیدن عریانیمان

مثل فلس ماهی ها در آب

سخن از زندگی نقره ای آوازیست

که سحرگاهان فوارۀ کوچک میخواند

 

ما در آن جنگل سبز سیال

شبی از خرگوشان وحشی

و در آن دریای مضطرب خونسرد

از صدف های پر از مروارید

و در آن کوه غریب فاتح

از عقابان جوان پرسیدیم

که چه باید کرد

 

همه میدانند

همه میدانند

ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان، ره یافته ایم

ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم

در نگاه شرم آگین گلی گمنام

و بقا را در یک لحظۀ نامحدود

که دو خورشید به هم خیره شدند

 

سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست

سخن از روزست و پنجره های باز

و هوای تازه

و اجاقی که در آن اشیاء بیهده میسوزند

و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است

و تولد و تکامل و غرور

سخن از دستان عاشق ماست

که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم

برفراز شبها ساخته اند

 

به چمنزار بیا

به چمنزار بزرگ

و صدایم کن، از پشت نفس های گل ابریشم

همچنان آهو که جفتش را

 

پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند

و کبوترهای معصوم

از بلندی های برج سپید خود

به زمین مینگرند...



+ نوشته شده در  جمعه 6 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:2  توسط پسر حوا و دختر آدم 

roozhaye man o toمطلب ارسالی ازmaryam

روزهای ما این جوری شروع شد با دریای عمیق چشمهای تو...

 



+ نوشته شده در   5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 15:48  توسط  

دنیای من و تو

بعد از یک روز کار طولانی چای با کیک میچسبه حتی اگه 4 صبح باشه ...



+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 3:42  توسط پسر حوا و دختر آدم 

بچم چه ماهه!!

این بچه کوچیکمه! شب ها بر عکس آویزونش میکنم که موهاش بهم نریزه!!



+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 2:13  توسط پسر حوا و دختر آدم 

در کوچه باد می آید

این ابتدای ویرانیست

آن روز هم که دستهای تو

ویران شدند

باد می آمد...



+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:9  توسط پسر حوا و دختر آدم 

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 9 صفحه بعد